سامیار سامیار ، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

سامیارفتحی

روزهای اخر بارداری

عشقم مامان خلاصه بهت بگم خیلی تو شوک هستم آخه من و بابا علی کلی وسایل دخترونه خریده بودیم  که تعدادی از اونهارو رفتم واست عوض کردم و پسرونه خریدم و تا الان که 29 فروردینه و واسه به دنیا امدن شما 3 روز مونده تونستم اسم انتخاب کنم امیدوارم که خوشت بیاد سامیار مامان نفسم مامان تو زندگی من هستی دوست دارم ولی مامان جون خانم دکتر به من گفت 3اردیبهشت زایمان کنم و سزارین بشم خودم خواستم اول اردیبهشت باشه که با تولد مامان جون بابا جون و دایی یاسر یه روز باشه که دکتر هم قبول کرد حالا قرار شد من یکشنبه 31 فروردین که مصادف بار روز زن هست برم بیمارستان خاتم الا نبیا بستری شم و روز دوشنبه اول اردیبهشت سزارین بشم 
29 فروردين 1393

خبر جدید

عشقم 20 اسفند رسید ومن نوبت دکتر داشتم اونم طرف صبح خاله نجمه میخواست بره سر کار من و مامان جون رو رسوند مطب و من یه کم استرس داشتم آخه این دکتر رو واسه اولین بار میخواستم ببینم ولی البته دربارش کلی تعریف شنیده بودم تا اینکه خانم دکتر آمد ومن نفر چهارم بودم که منشی منو صداا زد و من رفتم داخل واقعا دکتر خوب و خوش رویی بود وکلی باهم حرف زد و آزمایشات و سونو های قبلیمو دید و واسم یه سونو اورژانسی نوشت که من و مامان جون رفتیم یه سونو گرافی که وقت نداشت یکدفعه یادم آمد شیما دختر خالم تو سونو گرافی آشنا داره با شیما تماس گرفتم وبنده خدا واسم اکی کرد و من رفتم  تا اینکه نوبت شدم و موقعی که دکتر داشت منو سونو  میکرد اولش گفت شما تو هفته ...
29 فروردين 1393

سفر بندرعباس

سلام عشق مامان من چند وقتی دسترسی به اینترنت نداشتم ونتونستم واست بنویسم والان یه عالمه حرف واسه گفتن دارم  عشقم من 15 اسفند آمدم بندرعباس آخه میخواستم شما رو بندر عباس به دنیا بیارم ومامان جون از دکتر واسم ،واسه 20 اسفند نوبت گرفته بود بابا علی من و رسوند وخودش برگشت کرمان 
29 فروردين 1393
1